مقاصدی که با ۲ میلیون تومان میتوان به آنها سفر کرد
نظرات شما
- درباره قلعه هرمز
بدن
جعفر
دوشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۳ ساعت ۱۵:۴۲:۱۳ - درباره مقبره شيداي نازار
بهترين روستا
همايون محمدي
شنبه ۱۵ آذر ۱۳۹۳ ساعت ۰۰:۰۰:۲۷ - درباره تپه واوان
جاذبه بسیار دیدنی بود
اناتهرانی
شنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۱ ساعت ۱۱:۵۰:۴۳ - درباره روستاي نايه
روستای سر سبز در دل کوهستان
چهارشنبه ۲۶ فروردين ۱۳۹۴ ساعت ۱۹:۴۰:۱۳ - درباره مسجد چورس
از مسئولين محترم ميراث فرهنگي و منابع طبيعي عاجزانه تقاضا داريم كه جلو افرادي كه به نام معدن در پي زير خاكي مناظر طبيعي و خداداي اطراف چشمه شيخ بلاغي را از بين مي برند را بگيرند تا منطقه كه از لحاظ تاريخي قدمتي چندين هزار ساله دارد از لحاظ زيبايي و مناظر تاريخي و طبيعي همچنان بكر باقي بماند .با تشكر از مسئولين فهيم و دلسوز عارف مهدي نيا از روستاي تاريخي چورس
عارف مهدي نيا
سه شنبه ۰۸ فروردين ۱۳۹۱ ساعت ۱۰:۴۹:۱۰ - درباره عمارت و باغ صفوی "باغشاه "
بدون دیدن عکس می شه فهمید قشنگه یا نه چند تا عکس ناقابل بذارین با تشکر
مجید احمدی
شنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۰ ساعت ۰۳:۰۹:۴۹ - درباره آبشار یاسوج
بسیار زیباست
دوشنبه ۲۸ بهمن ۱۳۹۲ ساعت ۱۴:۲۱:۰۲ - درباره آب گرم رینه
موقعیت جغرافیایی این شهر و آب گرمش از این شهر یک منطقه بکر کوهستانی ساخته است
بهادر
جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۹۱ ساعت ۱۷:۰۳:۳۹ - درباره قلعه سميران
در کنار رود قزل اوزن در منطقه طارم که ادرس نشد لطف کنید ادرس دقیق واز کدام راه قابل تردد هست بنویسید البته اگه ادرسشو داشته باشید.
مجید شیرمحمدی
شنبه ۰۷ شهريور ۱۳۹۴ ساعت ۱۲:۱۸:۳۹ - درباره چشمه آب شور لاکان
That's the thnkiing of a creative mind
Emmly
دوشنبه ۱۲ فروردين ۱۳۹۲ ساعت ۱۶:۱۵:۰۹ - درباره بقعه شیخ صفی الدین اردبیلی
سلام من درعید93به همراه خانواده ام به بقعه شیخ صفی رفتیم متاثر شدم ازضعف مدیریت میراث فرهنگی اسثان.مثلانداشتن پارکینگ(که درروزبرفی ماشینم گیر کرددربرف وسرخوردرفت خوردبه ماشین دیگر)بالا بودن نرخ بلیط .تمیزوپارونکردن محوطه وروی قبور ومعلوم نشدن دست نوشته روی قبر.نداشتن محل مناسب برای کفشها.مسلط نبودن به کارشناسان به زبان فارسی.وعدم نظارت قیمتهادربازارشیخ صفی(مثلاحلواسیاه قیمت زده5000
فرشید کریمی حصاری
جمعه ۱۵ فروردين ۱۳۹۳ ساعت ۱۳:۵۳:۲۴ - درباره آبشار سواسره
سلام خیلی ممنون میشوم اگر عکسی از آبشار داريد برايم ارسال کنيد بسیار متشکرم
سید روح اله هاشمی
سه شنبه ۰۳ دي ۱۳۸۷ ساعت ۱۵:۰۱:۴۶ - درباره اخلمد
خیلی زیباست
دوشنبه ۳۱ تير ۱۳۹۲ ساعت ۱۵:۰۵:۲۷ - درباره گنبد جبليه
یکی از زیباترین بناهای تاریخی است که در منطقه نزدیک کوه های صاحب الزمان قرار گرفته.که هوای مناسبی در تابستان دارد
امیر اسماعیلیان
شنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۰ ساعت ۰۵:۰۶:۳۶ - درباره روستای آران و بید گل
باسلام لطفا اصلاح كنيد ماروستايي به نام آران وبيدگل نداريم. آران وبيدگل نام شهري است باحدود نودوپنج هزارنفر جمعيت كه مركز شهرستاني به همين نام مي باشد از مهمترين جاذبه هاي آران وبيدگل درياچه نمك كاروانسرا و-كوير زيباي مرنجاب وبقاع متبركه وشهر زير زميني نوش آباد مي باشد.
آران وبيدگل
شنبه ۰۳ خرداد ۱۳۹۳ ساعت ۰۸:۳۷:۱۷ - درباره کوه چرخ لان
اسم روستا گرنه است یا گراوه لطفا بررسی بیشتری شود
چهارشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۹۴ ساعت ۱۰:۲۲:۵۲ - درباره تالاب عمارت
اصلا از این روستای عمارت خوشم نیامد
مسعود هفته
يكشنبه ۲۲ ارديبهشت ۱۳۹۲ ساعت ۱۲:۱۱:۴۷ - درباره غار تمتمه
آدرس غار شمال غربی شهر است در جاده سرو یا دانشگاه نازلو نه جنوب غربی با تشکر
علی نیا
پنجشنبه ۰۳ اسفند ۱۳۹۱ ساعت ۱۳:۲۰:۱۰ - درباره آبشار شیرآباد
خیلی زیبا است
میلاد سنچولی
سه شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۹۲ ساعت ۲۱:۵۳:۱۵
جلال آل احمد |
|
جلال آل احمد در خانواده ای روحانی (مسلمان – شیعه) برآمده ام. پدر و برادر بزرگ و یکی از شوهر خواهرهایم در مسند روحانیت مردند. و حالا برادرزاده ام و یک شوهر خواهر دیگر روحانی اند. و این تازه اول عشق است. که الباقی خانواده همه مذهبی اند. با تک و توک استثنایی. برگردان این محیط مذهبی را در« دید و بازدید» می شود دید و در «سه تار» وگـُله به گـُله در پرت و پلاهای دیگر. نزول اجلالم به باغ وحش این عالم در سال ۱۳۰۲ بی اغراق سر هفت تا دختر آمده ام. که البته هیچکدامشان کور نبودند. اما جز چهارتاشان زنده نمانده اند. دو تا شان در همان کودکی سر هفت خوان آبله مرغان و اسهال مردند و یکی دیگر در سی و پنج سالگی به سرطان رفت. کودکیم در نوعی رفاه اشرافی روحانیت گذشت. تا وقتی که وزارت عدلیه ی «داور» دست گذشت روی محضرها و پدرم زیر بار انگ و تمبر و نظارت دولت نرفت و در دکانش را بست و قناعت کرد به اینکه فقط آقای محل باشد. دبستان را که تمام کردم دیگر نگذاشت درس بخوانم که: « برو بازار کارکن» تا بعد ازم جانشینی بسازد. و من بازار را رفتم. اما دارالفنون هم کلاس های شبانه باز کرده بود که پنهان از پدر اسم نوشتم. روزها کار؛ ساعت سازی، بعد سیم کشی برق، بعد چرم فروشی و از این قبیل و شب ها درس. و با درآمد یک سال کار مرتب، الباقی دبیرستان را تمام کردم. بعد هم گاه گداری سیم کشی های متفرقه. بَـردست «جواد»؛ یکی دیگر از شوهر خواهرهایم که اینکاره بود. همین جوری ها دبیرستان تمام شد. و توشیح «دیپلمه» آمد زیر برگه ی وجودم - در سال ۱۳۲۲ - یعنی که زمان جنگ. به این ترتیب است که جوانکی با انگشتری عقیق به دست و سر تراشیده و نزدیک به یک متر و هشتاد، از آن محیط مذهبی تحویل داده می شود به بلبشوی زمان جنگ دوم بین الملل. که برای ما کشتار را نداشت و خرابی و بمباران را. اما قحطی را داشت و تیفوس را و هرج و مرج را و حضور آزار دهنده ی قوای اشغال کننده را. جنگ که تمام شد دانشکده ادبیات (دانشسرای عالی) را تمام کرده بودم. ۱۳۲۵. و معلم شدم. ۱۳۲۶. در حالی که از خانواده بریده بودم و با یک کروات و یکدست لباس نیمدار آمریکایی که خدا عالم است از تن کدام سرباز ِ به جبهه رونده ای کنده بودند تا من بتوانم پای شمس العماره به ۸۰ تومان بخرمش. سه سال بود که عضو حزب توده بودم. سال های آخر دبیرستان با حرف و سخن های احمد کسروی آشنا شدم و مجله «پیمان» و بعد «مرد امروز» و «تفریحات شب» و بعد مجله «دنیا» و مطبوعات حزب توده… و با این مایه دست فکری چیزی درست کرده بودیم به اسم «انجمن اصلاح». کوچه ی انتظام ، امیریه. و شب ها در کلاس هایش مجانی فنارسه (فرانسه) درس می دادیم و عربی و آداب سخنرانی و روزنامه دیواری داشتیم و به قصد وارسی کار احزابی که همچو قارچ روییده ، بودند هر کدام مأمور یکی شان بودیم و سرکشی می کردیم به حوزه ها و میتینگ هاشان (meeting)… و من مأمور حزب توده بودم و جمعه ها بالای پس قلعه و کلک چال مُناظره و مجادله داشتیم که کدامشان خادمند و کدام خائن و چه باید کرد و از این قبیل… تا عاقبت تصمیم گرفتیم که دسته جمعی به حزب توده بپیوندیم. جز یکی دو تا که نیامدند. و این اوایل سال ۱۳۲۳. دیگر اعضای آن انجمن «امیر حسین جهانبگلو» بود و «رضا زنجانی» و «هوشیدر» و «عباسی» و «دارابزند» و «علینقی منزوی» و یکی دو تای دیگر که یادم نیست. پیش از پیوستن به حزب ، جزوه ای ترجمه کرده بودم از عربی به اسم «عزاداری های نامشروع» که سال ۲۲ چاپ شد و یکی دو قِران فروختیم و دو روزه تمام شد و خوش و خوشحال بودیم که انجمن یک کار انتفاعی هم کرده. نگو که بازاری های مذهبی همه اش را چکی خریده اند و سوزانده. این را بعدها فهمیدیم. پیش از آن هم پرت و پلاهای دیگری نوشته بودم در حوزه ی تجدید نظرهای مذهبی که چاپ نشده ماند و رها شد. در حزب توده در عرض چهار سال از صورت یک عضو ساده به عضویت کمیته ی حزبی تهران رسیدم و نمایندگی کنگره. و از این مدت دو سالش را مدام قلم زدم. در « بشر برای دانشجویان » که گرداننده اش بودم و در مجله ماهانه ی « مردم » که مدیر داخلیش بودم. و گاهی هم در «رهبر». اولین قصه ام در «سخن» در آمد. شماره نوروز ۲۴. که آن وقت ها زیر سایه «صادق هدایت» منتشر می شد و ناچار همه جماعت ایشان گرایش به چپ داشتند و در اسفند همین سال « دید وبازدید» را منتشر کردم ؛ مجموعه ی آنچه در «سخن» و «مردم برای روشنفکران» هفتگی درآمده بود. به اعتبار همین پرت و پلاها بود که از اوایل سال ۲۵ مامور شدم که زیر نظر طبری «ماهانه مردم» را راه بیندازم. که تا هنگام انشعاب، ۱۸ شماره اش را درآوردم . حتی شش ماهی مدیر چاپخانه حزب بودم. چاپخانه « شعله ور». که پس از شکست « دموکرات فرقه سی» و لطمه ای که به حزب زد و فرار رهبران، از پشت عمارت مخروبه ی «اپرا» منتقلش کرده بودند به داخل حزب و به اعتبار همین چاپخانه ای که در اختیارشان بود «از رنجی که می بریم» درآمد. اواسط ۱۳۲۶. حاوی قصه های شکست در آن مبارزات و به سبک رئالیسم سوسیالیستی! و انشعاب در آغاز ۱۳۲۶ اتفاق افتاد. به دنبال اختلاف نظر جماعتی که ما بودیم – به رهبری خلیل ملکی – و رهبران حزب که به علت شکست قضیه آذربایجان زمینه افکار عمومی حزب دیگر زیر پایشان نبود. و به همین علت سخت دنباله روی سیاست استالینی بودند که می دیدیم که به چه می انجامید. پس از انشعاب، یک حزب سوسیالیست ساختیم که زیر بار اتهامات مطبوعات حزبی که حتی کمک رادیو مسکو را در پس پشت داشتند، تاب چندانی نیاورد و منحل شد و ما ناچار شدیم به سکوت. در این دوره ی سکوت است که مقداری ترجمه می کنم، به قصد فنارسه (فرانسه) یادگرفتن. از «ژید» و «کامو» و «سارتر». و نیز از «داستایوسکی». «سه تار» هم مال این دوره است که تقدیم شده به خلیل ملکی. هم در این دوره است که زن می گیرم. وقتی از اجتماع بزرگ دستت کوتاه شد، کوچکش را در چار دیواری خانه ای می سازی. از خانه پدری به اجتماع حزب گریختن، از آن به خانه شخصی و زنم سیمین دانشور است که می شناسید. اهل کتاب و قلم و دانشیار رشته زیبایی شناسی و صاحب تالیف ها وترجمه های فراوان و در حقیقت نوعی یار و یاور این قلم که اگر او نبود چه بسا خزعبلات که به این قلم در آمده بود. (و مگر درنیامده؟) از ۱۳۲۹ به این ور هیچ کاری به این قلم منتشر نشده است که سیمین اولین خواننده و نقـّادش نباشد. و اوضاع همین جورهاهست تا قضیه ملی شدن نفت و ظهور جبهه ملی و دکتر مصدق. که از نو کشیده می شوم به سیاست و از نو سه سال دیگر مبارزه در گرداندن روزنامه های «شاهد» و«نیروی سوم» و مجله ماهانه «علم و زندگی» که مدیرش ملکی بود، علاوه بر اینکه عضو کمیته نیروی سوم و گرداننده تبلیغاتش هستم که یکی از ارکان جبهه ملی بود و باز همین جورهاست تا اردیبهشت ۱۳۳۲ که به علت اختلاف با دیگر رهبران نیروی سوم، ازشان کناره گرفتم. می خواستند ناصر وثوقی را اخراج کنند که از رهبران حزب بود؛ و باهمان «بریا» بازی ها . که دیدم دیگر حالش نیست. آخر ما به علت همین حقه بازی ها از حزب توده انشعاب کرده بودیم و حالا از نو به سرمان می آمد. در همین سال ها است که «بازگشت از شوروی» ژید را ترجمه کردم و نیز «دست های آلوده» سارتر را. و معلوم است هر دو به چه علت. « زن زیادی» هم مال همین سال ها است آشنایی با «نیما یوشیج» هم مال همین دوره است و نیز شروع به لمس کردن نقاشی. مبارزه ای که میان ما از درون جبهه ملی با حزب توده در این سه سال دنبال شد به گمان من یکی از پربارترین سال های نشر فکر و اندیشه و نقد بود. بگذریم که حاصل شکست در آن مبارزه به رسوب خویش پای محصول کشت همه مان نشست. شکست جبهه ملی و بُرد کمپانیها در قضیه نفت که از آن به کنایه در «سرگذشت کندوها» گـَپی زده ام – سکوت اجباری محدودی را پیش آورد که فرصتی بود برای به جد در خویشتن نگریستن و به جستجوی علت آن شکست ها به پیرامون خویش دقیق شدن. و سفر به دور مملکت و حاصلش « اورازان – تات نشین های بلوک زهرا- و جزیزه خارک » که بعدها مؤسسه تحقیقات اجتماعی وابسته به دانشکده ادبیات به اعتبار آنها ازم خواست که سلسه ی نشریاتی را در این زمینه سرپرستی کنم و این چنین بود که تک نگاری (مونو گرافی) ها شد یکی از رشته ی کارهای ایشان. و گر چه پس از نشر پنج تک نگاری ایشان را ترک گفتم. چرا که دیدم می خواهند از آن تک نگاری ها متاعی بسازند برای عرضه داشت به فرنگی و ناچار هم به معیارهای او و من این کاره نبودم چرا که غـَرضم از چنان کاری از نو شناختن خویش بود و ارزیابی مجددی از محیط بومی و هم به معیارهای خودی. اما به هر صورت این رشته هنوز هم دنبال می شود. و همین جوری ها بود که آن جوانک مذهبی از خانواده گریخته و از بلبشوی ناشی از جنگ و آن سیاست بازی ها سرسالم به در برده، متوجه تضاد اصلی بنیادهای سنتی اجتماعی ایرانی ها شد با آنچه به اسم تحول و ترقی و در واقع به صورت دنبال روی سیاسی و اقتصادی از فرنگ و آمریکا دارد مملکت را به سمت مستعمره بودن می برد و بدلش می کند به مصرف کننده ی تنهای کمپانی ها و چه بی اراده هم. و هم اینها بود که شد محرک «غرب زدگی» -سال ۱۳۴۱ - که پیش از آن در «سه مقاله دیگر» تمرینش را کرده بودم. «مدیر مدرسه» را پیش از این ها چاپ کرده بودم- ۱۳۲۷- حاصل اندیشه های خصوصی و برداشت های سریع عاطفی از حوزه بسیار کوچک اما بسیار موثر فرهنگ و مدرسه. اما با اشارات صریح به اوضاع کلی زمانه و همین نوع مسائل استقلال شکن. انتشار«غرب زدگی» که مخفیانه انجام گرفت نوعی نقطه ی عطف بود در کار صاحب این قلم. و یکی از عوارضش این که «کیهان ماه» را به توقیف افکند. که اوایل سال ۱۳۴۱براهش انداخته بودم و با اینکه تأمین مالی کمپانی کیهان را پس پشت داشت شش ماه بیشتر دوام نیاورد و با اینکه جماعتی پنجاه نفر از نویسندگان متعهد و مسئول به آن دلبسته بودند و همکارش بودند دو شماره بیشتر منتشر نشد. چرا که فصل اول «غرب زدگی» را در شماره اولش چاپ کرده بودیم که دخالت سانسور و اجبار کندن آن صفحات ودیگر قضایا … کلافگی ناشی از این سکوت اجباری مجدد را در سفرهای چندی که پس از این قضیه پیش آمد در کردم. در نیمه آخر سال ۴۱ به اروپا. به مأموریت از طرف وزارت فرهنگ و برای مطالعه در کار نشر کتاب های درسی. در فروردین ۴۲ به |
|
تعداد بازدید : 2819 |
تعداد نظرات : 3
3 نظر درحال تایید است و یا بدلیل مغایرت با ارزشهای انسانی حذف شده است
|
|
نظر خود را در مورد جلال آل احمد ثبت کنید.
|
آثار جلال آل احمد









