مقاصدی که با ۲ میلیون تومان میتوان به آنها سفر کرد
نظرات شما
- درباره روستاي آتان
با اینکه 6 سال نیشم اما دلم تنگابه
جواد فایزاده
شنبه ۰۴ مرداد ۱۳۹۳ ساعت ۲۲:۱۵:۳۵ - درباره چشمه محمد رسول الله
قبلا از شما متشکرم این چشمه استعداد های فراوانی از نظر گردشگری دارد. که می طلبد اطلاعات بشتری در این مورد در سایت شما وجود داشته باشد.و به اطلاع میرسانم که هم اکنون یک مجتمع تفریحی در این چشمه در حال ساخت میباشد. که انتظار میرود در سال 89 به بهره برداری برسد.و در حال حاضر پذیرای میهمانان بسیاری از شهروندان وحتی از استانهای مجاور می باشد. که این جانب مدیر برژه مذکور میباشم. و خوشحال میشوم ک
زرین کلاه
يكشنبه ۲۹ دي ۱۳۸۷ ساعت ۲۲:۰۰:۰۲ - درباره آبشار شیرآباد
خیلی زیبا است
میلاد سنچولی
سه شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۹۲ ساعت ۲۱:۵۳:۱۵ - درباره گلمکان
'گلمکان شهر عشق است ومیگذر رهررهگذر ی از ان..برای وصل یار...
روح اله گلمکانی
جمعه ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۳ ساعت ۲۲:۰۵:۲۲ - درباره دریاچه عباس آباد
kheeeeeeeeeeyli chert booooooood. mokhtasar tar az in nadashtid!!!!!!!???????????
nasim
دوشنبه ۰۵ خرداد ۱۳۹۳ ساعت ۱۸:۱۷:۱۷ - درباره موزه شهدا
خیلی خوب باید باشد و بیشترم بشه\اما باید خوبه اراِه بشه برای جوان های امروز
عظیمی
سه شنبه ۲۹ فروردين ۱۳۹۱ ساعت ۰۱:۴۲:۰۶ - درباره ارتفاعات قوشاداغ
ارسباران : ارسباران يک ناحيه کوهستاني است که در شمال استان آذربايجان شرقي و جنوب رودخانه ارس واقع شده است.ابن ناحيه سرزمين وسيعي است که از شمال به رود ارس و از مشرق به مشکين شهر و مغان و از جنوب به سراب و اوجان و از مغرب به مرند و تبريز محدود است و شهرستان اهر را در بر ميگيرد. ارسباران عنوان جديدي است و درگذشته به آن ناحيه «قرهداغ» يا «قراجهداغ» ميگفتند. ساکنين دشت مغان و اطراف مش
فرشته قربانی
شنبه ۰۶ مهر ۱۳۸۷ ساعت ۱۰:۴۷:۰۸ - درباره تالاب نوشار
نوشار کندی منیم عشقیم
پنجشنبه ۰۵ دي ۱۳۹۲ ساعت ۱۵:۴۹:۰۱ - درباره آتشکده گناباد
باسلام وتشكر ازاطلاعاتي كه داده ايد.مطالب براي ابن موضوع كامل نيست وبعضن اشتباه هم به نظر ميرسد پيران ويسه در كنار آتشكده نيست بلكه در روستايي بنام درب صوفه در30 كيلومتري جنوب غرب گناباد قرار دارد كه بااتشكده 100 كيلومتر فاصله دارد در ضمن آثار را با عكس همراه نماييد پيروز و پدرام باشيد
دكتر دانا
يكشنبه ۱۲ آبان ۱۳۸۷ ساعت ۱۳:۲۴:۵۰ - درباره عمارت باغ شاهزاده ماهان
It's great to read something that's both enjoybale and provides pragmatisdc solutions.
Satch
يكشنبه ۱۸ دي ۱۳۹۰ ساعت ۰۷:۳۰:۳۶ - درباره گلمکان
خاطرات شیرین وبیدغدغه گیهای کودکی ام دوستت دارم
الهام گلمکانی
جمعه ۲۷ بهمن ۱۳۹۱ ساعت ۰۳:۳۰:۲۴ - درباره مسجد آويهنگ
زيباست
آرام
جمعه ۱۷ خرداد ۱۳۹۲ ساعت ۰۹:۵۸:۳۰ - درباره غار دربند
غاردربند مهدیشهر درسته . غار دربند با سمنان بیش از 20 کیلومتر فاصله داره در حالی که این غار در 2 کیلومتری شمال مهدیشهر ( مرکز شهرستان مهدیشهر قرار داره ) و شما بدون نام بردن اسم مهدیشهر تنها نوشتید 21 کیلومتری سمنان و 3 کیلومتری جنوب شهمیرزاد ! در حالی که این غار در منطقه دربند مهدیشهر قرار داره . لطفا صحت این گفته ها رو بررسی کنید .
جمشید طاهرکرد
شنبه ۲۳ خرداد ۱۳۸۸ ساعت ۱۴:۵۹:۴۰ - درباره مسجد ریگ
دوستان سلام آدرس اشتباه است جاده تهران - یزد، 20 کیلومتری دروازه قرآن ورودی رضوانشهر (روبروی حجت آباد) انتهای خیابان سمت راست مسجد ریگ ارادتمند شما ایمان
يكشنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۳ ساعت ۱۵:۳۶:۵۰ - درباره حمام فین کاشان
یادش گرامی وراهش پاینده باد
حمید رضا صمیمی
سه شنبه ۱۸ اسفند ۱۳۸۸ ساعت ۱۰:۵۵:۴۱ - درباره میل رادکان
اطلاعاتتون کاملا غلطه این برج گورستان نیس این برج نجومیه برای قدمتش هم که دوستان لطف کردن
ممد سجادی
پنجشنبه ۳۰ آبان ۱۳۹۲ ساعت ۱۳:۴۹:۳۹ - درباره حمام هلجرد
chizi joz makhrobe azashh namonde
چهارشنبه ۱۳ دي ۱۳۹۱ ساعت ۱۹:۰۴:۲۵ - درباره چشمه آب سرخ فریزهند
سلام پدر و مادر بزرگ من فريزهندي هستند و ما هميشه به آنجا ميرويم به نظر من فريزهند يك بهشت است روي زمين. چشمه ي آب سرخ آن يكي از عجيب است . تا از نزديك آنجا را نبينيد حرفم را باور نميكنيد. آب سرح رنگي كه قل قل كنان از دل كوه بيرون مي آيد.
شادي تميز
جمعه ۲۹ شهريور ۱۳۸۷ ساعت ۲۱:۰۵:۴۱ - درباره موزه زاهدان
باسلام خسته نباشید.من دانشجومرمت هستم درس موزه داری 2 ارائم درباره موزه زاهدان بود ولی بنابه مدارکی ک داشتم اجازه عکاسی نداشتم وتا23/9نیاز دارم که یکی بهم کمک کنه تابتونم ارائموتحویل بدم فقط نیاز به چندتا عکسو چندتا سوال ک از کارشناس باید پرسید دارم متاسفانه خودم دیگ نمتونم بیام زاهدان ایاشماتمایل به همکاری بامن دارید؟
فاطی
شنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۳ ساعت ۰۰:۱۴:۰۸ - درباره میل رادکان
اطلاعاتتون کاملا غلطه این برج گورستان نیس این برج نجومیه برای قدمتش هم که دوستان لطف کردن
ممد سجادی
پنجشنبه ۳۰ آبان ۱۳۹۲ ساعت ۱۳:۴۹:۳۹
نبرد رستم و سهراب |
|
در بسیاری از داستان ها و افسانه های ایرانی پادشاه و یا پهلوانی را می بینیم که در هنگام شکار و دنبال کردنِ حیوانی به قصدِ شکار با ماجرای عجیبی روبرو می شود. واقعه رستم و سهراب هم جدا از آنها نیست چرا که رستم هم پس از شکار در نخجیرگاه بخواب می رود و رخش که اسبِ منهصرِ اوست به دست تُرکانی دزدیده می شود. رستم ردپای رخش را تا سمنگان (در نزدیکی مرز توران) دنبال می کند و از اینجاست که ماجرایِ دردناکِ رزمِ رستم و سهراب آغاز می گردد. پادشاه سمنگان از دیدن رستم خوشحال می شود و او را به کاخ خود دعوت می کند. شاه سمنگان به او قول می دهد که اسبش را هم پیدا کند و به او می گوید: یک امشب به می شاد داریم دل وز اندیشه آزاد داریم دل نماند پی رخش فرخ نهان چنان باره ی نامدار جهان رستم خوشحال شده و با آنها به می خوردن می نشینند. در هنگام شب یکی از دخترانِ شاه، تهمینه، به بستر او می آید و به او می گوید: یکی دخت شاه سمنگان منم ز پشت هژبر و پلنگان منم بگیتی ز خوبان مرا جفت نیست چو من زیر چرخ کبود اندکیست پس از آنکه تهمینه از بزرگی رستم و از آنکه درباره ی خوبی های او شنیده تعریف می کند از رستم خواهش می کند که برای او بچه ای بجای گذارد و بدلیلِ زنِ شیردلی که بوده به او قول می دهد رخش را هم برای او پیدا کند: یکی آنکه بر تو چنین گشته ام خرد را ز بهر هوا کشته ام و دیگر که از تو مگر کردگار نشاند یکی پورم اندر کنار مگر چون تو باشد به مردی و زور سپهرش دهد بهر کیوان و هور سه دیگر که اسپت بجای آورم سمنگان همه زیر پای آورم رستم هم از تهمینه خوشش می آید و از پدر او اجازه ی همخوابی با او را می گیرد. پس از انجامِ کار به تهمینه مهره ای می دهد که اگر فرزندشان دختر شد به گیسان او و اگر پسر شد به بازوی وی ببندد. پس از نه ماه سهراب بدنیا می آید. سهراب ماجرایِ پدرِ خود را از مادرش می پرسد. او در عشق به پدر خود چنان احساساتِ خود را نشان می دهد که می خواهد با کمکِ سپاهیانِ ترک، کیکاوس را از تخت پادشاهی ایران بر کنار کرده و پدر خود رستم را بر تخت بنشاند. در این هنگام به پادشاه توران، افراسیاب، خبر می رسد که سهرابِ 10-12 ساله ی زورمند قصد دارد به ایران حمله ببرد. افراسیاب از این موضوع خوشحال شده و به حیله با نوشتنِ نامه ای نمی گذارد که سهراب با پدرش آشنایی پیدا کند.سهراب، سفید دژِ ایرانیان را تسخیر می کند. کیکاوس به رستم نامه می نویسد که پهلوانِ دیگری از توران پیدا شده که قصدِ حمله به ایران را دارد. رستم همراه با سپاهیان به طرف دژِ سپید می رود و در دشتِ آنجا خیمه می زند. در هنگانم شب رستم با لباس ترکی به خیمه ی دشمن و پسرش می رود و از اینکه سهراب را با آن عظمتِ جسمی می بیند شگفت زده می شود.در اینجا رستم و سهراب یکدیگر را نمی شناسند. سهراب در تمام این هنگام سعی دارد از ماجرایِ پدرِ خود سر درآورد و او را پیدا کند اما اشخاصی که به آنها رجوع می کنند مانع بر این کار می شوند. سهراب شک دارد و حرف آنها را باور نمی کند. حتی در زمانی که رستم و سهراب همدیگر را در هنگام جنگ ملاقات می کنند، سهراب پر از شک و تردید است که آیا او رستم است یا خیر و از رستم نامش را می پرسد، رستم نام خود را فاش نمی کند: بدو گفت که از تو بپرسم سخن همه راستی باید افکند بن من ایدون گمانم که تو رستمی گر از تخمه ی نامور نیرمنی چنین داد پاسخ که رستم نیم هم از تخمه ی سام نیرم نیم که او پهلوانست و من کهترم نه با تخت و گاهم نه با افسرم از امید سهراب شد ناامید برو تیره شد روی روز سپید سهراب در هنگامه ی نبرد دو بار به تردید می افتد که آیا این حریف همان پدرش رستم نیست، و حتی از رستم می خواهد تا با او دستِ یاری دهد. اما رستم بدلیل اینکه سهراب بسیاری از سپاهیان ایرانی را کشته است و اینکه هنوز نمی داند که شخص مقابل پسر اوست، حرف سهراب را نمی پذیرد. پدر و پسر برای دفعه ی نخست با هم کشتی می گیرند. سهراب، رستم را بر زمین می افکند و خنجر بر می کشد برای ریختن خون رستم، اما رستم او را فریب داده و خواستارِ آن می شود تا با شمشیر به نبرد بپردازد: به سهراب گفت ای یل شیرگیر کمند افکن و گرد و شمشیر گیر دگرگونه تر باشد آیین ما جز این باشد آرایشِ دینِ ما کسی کو به کشتی نبرد آورد سر مهتری زیر گرد آورد نخستین که پشتش نهد بر زمین نبرّد سرش گرچه باشد بکین گرش بار دیگر بزیر آورد ز افگندنش نام شیر آورد بدان چاره از چنگ آن اژدها همی خواست کآید ز کشتن رها در نبرد با شمشیر، رستم است که پهلوی سهراب را با خنجرِ خود می درد و در آخرین لحظات مرگ سهراب رازِ خود را فاش می کند و رستم با دیدنِ مهره ی خود بر بازوی او پسرش را می شناسد و به زاری می نشیند. سهراب در هنگام مرگ از رستم خواهش می کند که به توران زمین حمله نکند: چونکه که اکنون که روز من اندر گذشت همه کار ترکان دگرگونه گشت رستم حرف پسر را می پذیرد و اشک در چشمانش جمع می شود و می گوید: کدامین پدر هرگز این کار کرد سزاوارم اکنون به گفتار سرد چه گویم چو آگه شود مادرش چه گونه فرستم کسی را برش پس از آن جنازه ی پسر را به سیستان می برد و همراه با پدربزرگ خود، سام، جنازه ی آن پهلوان را به خاکِ سرزمینِ یلان می سپارند... ماجرای رستم و سهراب در واقع کشمکشی است بین پدر و پسر، اما بگونه ای دیگر که در سایر داستانهای عصر برنز دیده نمی شود چرا که این پسر نیست که خواستارِ جایگاه پدر است بلکه این هر دو با هم غریبه ای بیش نیستند. در عصرِ برنزِ کیانیان و پهلوانان که تمامی ماجراها بر محور نبرد و ایستادگی قرار دارند زنان بیشتر در پشتِ پرده ی ماجراها هستند و پهلوانان فرصتِ نزدیک بودن با زنان را ندارند. زنانی که در این عصر هستند یا مانند سودابه و گردآفرید دارای نقش خشنی هستند و یا همچنان که گفته شد در محورِ حادثه ها قرار ندارند. همچنان که مادر سهراب و یا بانوی رستم تنها یک شب با رستم همخوابی دارد و بس. (ماجرایِ بیژن و منیژه را هم که در همین عصر اتفاق می افتد مطالعه کنید.) دوران، دورانِ پهلوانی و نبرد است و نزدیکی کردن با زنان حتی مشکل ساز است. همانگونه که در زندگی رستم و سهراب مشاهده کردیم. به همین دلیل در آغاز ماجرای سهراب فردوسی سروده اسم سهراب رانم نخست ازان کین که او با پدر چون بجست |
|
راوی داستان : فردوسی |
|
تعداد نظرات : 0 |
تعداد بازدید : 7391 |